سپهر رفعت و کوه وقار و بحر سخا

شاعر : انوري

بهاء دين خدا آن جهان قدر و بهاسپهر رفعت و کوه وقار و بحر سخا
که آفتاب جلالست و آسمان سخاابوعلي حسن آن مسند سمو و علو
به عدل قاعده‌ي ملک آدم و حوابه قدر واسطه‌ي عقد جنبش و آرام
نهد به نطق حنا بر کف صواب و خطاکشد ز کلک خطا بر رخ قضا و قدر
همش به سايه‌ي احسان درون رجال و نساهمش به خطه‌ي فرمان درون و حوش و طيور
و يا به سوي تو ناظر قضا به عين رضاايا به پاي تو يازان فلک به دست لطف
غمين ز وسعت طبع تو وسعت درياخجل ز رفعت قدر تو رفعت گردون
به پيش قدر تو مدروس گنبد خضرابه جنب راي تو منسوخ چشمه‌ي خورشيد
سحاب دست تو حامل به لل لالازبان کلک تو ناطق به پاسخ تقدير
به پيش ديده‌ي وهم تو رازها پيدابه زير دامن امن تو فتنها پنهان
بر شتاب عنان تو بي‌شتاب صبابر درنگ رکاب تو بي‌درنگ زمين
حديد و سنگ شود مستعد نشو و نماسحاب لطف تو گر قطره بر زمين بارد
شهاب‌وار ببرد زحل ز روي سماسموم قهر تو گر شعله بر سپهر کشد
که با رکاب تو خاکست و با عنانت هواتبارک‌الله از آن آب سير آتش فعل
گه شتاب به باد هوا نموده قفاگه درنگ ز خاک زمين ربوده قرار
به جستن اندر کوهش مقابل صحرابه رفتن اندر بحرش برابر خشکي
نه کوه و کوه از کوس خورده در بالانه چرخ و چرخ ازو کاج خورده در جنبش
مدام تا که نباشد فنا عديل بقاهميشه تا که نيايد يقين نظير گمان
بقاي حاسدت از رنج باد جنس فناگمان خاطرت از صدق باد جفت يقين
نهاده با تو هر امروز وعده‌ي فرداگذشته بر تو هر آذار بهتر از کانون